بردار پرده را و ببین حزب توده را
این خائنان جانی ننگآزموده را
بهر خدا،خلاص کنید از دهان گرگ
این برّکَانِ جاهل غفلتفزوده را
مشکل توان گرفت،ولی میتوان گرفت
از دست دزد،گوهر آسانربوده را
آنچ از قیام پیشهوری دیده شد،بس است
بر سنگ آزمون مزنید آزموده را
با این گروه پست،مدارا چه میکنید
آخر چه میکنید،خدا را چه میکنید
تا حزب توده،پرده ز رخسار،وا نکرد
ما را به خبث طینت خود،آشنا نکرد
گاهی به نام دانش و گاهی به نام صلح
کرد آنچه هیچ دشمن خونی،به ما نکرد
استاد را،همیشه پدر خواندهاند،لیک
این ناخلف،ز روی پدر هم حیا نکرد
آخر ز بندگان خدا،شرم چون کند
آن بدسرشت سفله،که شرم از خدا نکرد؟
با دخترانِ پاکدلِ سادهلوحِ خلق
لعبی نماند،از دغلی،کاین دعا نکرد
این مار سر نکوفته،شد اژدها از آنک
کس چاره بلّیت آن اژدها نکرد
این حزب نابکار،چه خونها و خانهها
بر باد داد و میدهد از این ترانهها
در روزگار،مهر وطن افتخار ماست
ای تودهیی بمیر،که این کار،کار ماست
ملیت و نژاد به زعم تو باطل است
وان باطل تو حق من و حقگزار ماست
گیرم که ننگ بیپدری افتخار توست
ای بیپدر،به نام پدر افتخار ماست
شمشیر کینه بر رخ مادر کشیدهای
ای ناخلفپسر تو ز مادر چه دیدهای؟
.
.
( دیوان-375/76 )